ماجرای مرد گناهکار و امید به رحمت خدا
مردی بود که همیشه گناه می کرد و توشه ی آخرتش پر از گناه بود. پس از سالها گناه و معصیت زمان مرگ فرا رسید به دیار باقی رفت و سالها در عالم برزخ مثل همه ی آدمای دیگه منتظر قیامت و روز موعود یعنی روز حساب موند افراد مختلفی در برزخ بودند با نامه ی اعمال مختلف یکی با گناه های فراوان و دیگری توشه ای پر از کارهای خیر خدا پسندانه ….. بعضیها به خود اطمینان داشتند و بعضی دیگر از کرده ی خویش پشیمان و بعضی دیگر… خلاصه روز موعود فرا رسید… موقع حسابرسی و جدا شدن بهشتیان از جهنمیان شد … هر کس بر طبق اعمال و کارها و اعتقاداتشان سنجیده شد و وضعیتش مشخص.
یکی یکی حسابرسی می شدند و هر کس که جهنمی می شد از دیگران کمک می خواست و دادوفریاد می کرد و از دیگران تقاضای کمک می نمود… اما به آن ها توجهی نمی شد …. تا اینکه نوبت مرد گناهکار شد … همه با هم صحبت می کردند و می گفتند گناه این مرد از گناه دیگران بیشتر است حتما جهنمی خواهد بود… حتی مامورین جهنم خود را برای بردن مرد به جهنم آماده کرده بودند … مرد دید که نفر جلویی او با اینکه اعمال بدش از او کمتر است راهی جهنم شد … با خود گفت کار تمام است تکلیف من مشخص است من جهنمی هستم …
نوبت مرد شد وقتی حسابرسی شد مأمور حسابرسی گفت در نامه ی اعمالت کارهای بد تو خیلی بیشتر از کارهای خوب توست یعنی تو هیچ کار خیری نداری پس تو از جهنمیانی راهی جهنم شو …. مامورین جهنم که از قبل خود را آماده کرده بودند او را تا نزدیک در جهنم بردند هنگامی که می خواستند او را وارد جهنم کنند و از در ورودی وارد جهنم شوند مرد یک لحظه برگشت و خدا را از ته دل صدا زد و خدا را نگاه کرد… همان لحظه خداوند فرمودند دست نگه دارید او از هم اکنون بهشتی است… همه تعجب کردند و گفتند چگونه است که افراد با گناه کمتر از او راهی جهنم شدند اما او با اینهمه گناه بهشتی است؟
گفتند به چه علتی او را مورد رحمت خود قرار دادی؟ خداوند فرمودند:
١ - من در آنجا حضور داشتم و مشتاق بازگشت بندگانم به نزد خود بودم ، لحظه ای که آن مرد می خواست وارد جهنم شود یک لحظه برگشت و فقط از من یاری خواست و فقط مرا صدا زد، اما جهنمیان دیگر غیر مرا صدا زدند من تا لحظه ی آخر منتظر بودم مرا صدا کنند اما هیچ یک مرا در قلب خود نیافت و مرا صدا نزد.
٢ - من همیشه در کنارآنان بودند اما آنان لحظه ای مرا ندیدند من در آنجا حضور داشتم اما جهنمیان مرا ندیدند و برای کمک یافتن دیدگانشان فقط بندگان بی چیز و بی قدرت مرا می دید،اما آن مرد وقت رفتن درلحظه ی آخر فقط مرا صدا کرد و نگاهش فقط به من بود،من درچشمان اوچیزی دیدم که اگرآن رادرچشم گناهکارتر از او و در چشمان هر بنده ای ببینم هرگزاورابه حال خودش رها نمی کنم و خواسته اش را اجابت می کنم.
من در لحظه ی آخر در چشمان او نور امید را دیدم او در لحظه ی آخر به رحمت و بخشایش من امید داشت و با نور امید مرا از ته دل صدا کرد اما هیچ کدام از بندگان حاضر در اینجا به من امید نداشتند وامیدشان به بندگانی بود که خود محتاج به رحمت من هستند…
بدانید که تنها راه نجات بندگان امید به رحمت و مهربانی من است باور و امید او به من نجات دهنده ی او بود چون تنها نجات دهنده من هستم ، پس به نزد من بیایید و فقط مرا صدا بزنید و فقط به من امید داشته باشید ، بیایید چون همیشه منتظر شما هستم ، اگر بندگان می دانستند که چقدر مشتاق آنان هستم حتی یک لحظه برای صدا زدن من درنگ نمی کردند.